داستانک

تجارب دیروز برای زندگی فردا

ویولون!

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد  و شروع به نواختن ویلون کرد. این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برایرفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند.

سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی....متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.

ادامه مطلب...
۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۳:۲۳ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

نجار زندگی!

ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺠﺎﺭ ﭘﯿﺮﯼ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﮕﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩ .
ﺻﺎﺣﺐ ﮐﺎﺭﺵ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩ ﺍﻭﺭﺍ
ﻣﻨﺼﺮﻑ ﮐﻨﺪ,
ﺍﻣﺎ ﻧﺠﺎﺭ ﺗﺼﻤﯿﻤﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ …
ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺻﺎﺣﺐ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺗﺄﺳﻒ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ
ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ،
ﺍﺯﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺳﺎﺧﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ
ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﺑﮕﯿﺮﺩ ,
ﻧﺠﺎﺭ ﻧﯿﺰ ﭼﻮﻥ ﺩﻟﺶ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﺒﻮﺩ
ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﻮﺍﺩ ﺍﻭﻟﯿﻪ ﻧﺎﻣﺮﻏﻮﺑﯽ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﺮﺩ ﻭﺑﺎ ﺑﯽ
ﺩﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ ﻭﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩ
ادامه مطلب...
۲۶ آبان ۹۳ ، ۱۰:۴۲ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

آدم و حوا.....

عاشق ترین مرد آدم بود که بهشت رابه لبخند حوا فروخت،
حوا که بغض کند حتی خدا هم اگر سیب بیاورد، چیزی جز آغوش آدم آرامش نمیکند...
خوش به حالت آدم...خودت بودی و حوایت...
وگرنه حوای تو هم هوایی میشد...!
وخوش به حالت حوا...تنها حوای زمین تو بودی...
وگرنه آدم هوای حواهایی دیگرداشت...
دیگر نه آدم،آن آدم است ونه حوا، آن حوا....
من وتو،زاده ی کدامین دو نخستینیم؟؟؟ که نه بوی آدمیت داریم و نه هوس حوا....؟!
وقتی سایه ها بوی انسانیت نمی دهند! همان بهتر که سایه ای بالای سرت نباشد...
اینجابرای حوابودن...آدم کم است...
۰۷ آبان ۹۳ ، ۱۲:۳۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
parisa

ایمان!

سرعت آهو 90 کیلومتر در ساعت است در حالی که سرعت سریعترین شیر 57 کیلومتر در ساعت است .
در اغلب موارد آهو طعمه ی شیر می شود
چرا ؟؟؟
.
.
.
ادامه مطلب...
۲۰ مهر ۹۳ ، ۱۴:۱۶ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

گربه شیطون!

یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود. آقاهه برای اینکه از شر گربه

راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و 4 تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه.
 وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه.
این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره.....

ادامه مطلب...
۰۵ مهر ۹۳ ، ۰۷:۴۳ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

فقر!

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟
پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !....

ادامه مطلب...
۰۵ مهر ۹۳ ، ۰۷:۴۲ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امید نوری

دختر فداکار!

همسرم نواز با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

شوهر روزنامه رو به کناری انداخت و بسوی آنها رفت
تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود
ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت
آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود
گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟
فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت
باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد
بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟...

ادامه مطلب...
۱۸ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۴۴ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری