داستانک

تجارب دیروز برای زندگی فردا

۳ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

علامه جعفری و ازدواج با زیباترین دختر دنیا!

از علامه جعفری می‌پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی؟! ایشان در جواب خاطره‌ای از دوران طلبگی تعریف و اظهار می‌کنند که هرچه دارند از کراماتی است که به دنبال این امتحان الهی نصیبشان شده
«ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم. خیلی مقید بودیم، در جشن‌ها و ایام سرور، مجالس جشن بگیریم و ایام سوگواری را هم، سوگواری می‌گرفتیم.
شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) اول شب نماز مغرب و عشا می‌خواندیم و شربتی می‌خوردیم. آن گاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می‌دادیم.
آقایی بود به نام آقا شیخ حیدرعلی اصفهانی که نجف‌آبادی بود. معدن ذوق بود. او که می‌آمد من به الکفایه قطعاً به وجود می‌آمد جلسه دست او قرار می‌گرفت.

آن ایام مصادف شده بود با...
ادامه مطلب...
۰۸ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۵۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امید نوری

موضوع انشا؟

نام و نام خانوادگی : کاظم بی نام؛ کلاس: دبستان
موضوع انشا: سال گذشته را چگونه گذراندید؟
قلم بر وسط سفید کاغذ می گذارم و فشار می دهم تا انشاءام آغاز شود. سال گذشته سال بسیار خوبی و پر برکتی می باشد. سال گذشته پسرخاله ام زیر تریلی چرخ رفت و له گشت و ما در مجلس ترحیمش شرکت کردیم و خیلی میوه و خرما و حلوا خوردیم و خیلی خوش گذشت. ما خیلی خاک بازی کردیم. من هر چی گشتم پسرخاله ام را پیدا نکردم. در آن روز پدرم مرا با بیل زد، بدون بی دلیل! من در پارسال خیلی درس خواندم ولی نتوانستم قبول شوم و من را از مدرسه به بیرون پرت کردند. پدرم من را به مکانیکی فرستاد تا کار کنم و اوستای من هر روز من را با زنجیر چرخ می زد و گاهی موقع ها که خیلی عصبانی می شد من را به زمین می بست و دو سه بار با ماشین یکی از مشتری ها از روی من رد می شد. من خیلی در کارهای خانه به مادرم کمک می کنم.
مادرم من را در سال گذشته خیلی دوست می داشت و من را خیلی ماچ می کند ولی پدرم خیلی حسود است و من را لای در آشپزحانه می گذاشت. در سال گذشته شوهر خواهرم و خواهرم خیلی از هم طلاق گرفتند و خواهرم بسیار حامله است و پدرم می گوید یا پسر است یا دوقلو، ولی من چیزی نمی گویم چون می دانم که بچه ای به این اندازه از هیچ کجای خواهرم در نخواهد آمد! در سال گذشته ما به مسافرت رفتیم و با قطار رفتیم. من در کوپه بسیار پدرم را عصبانی کردم و او برای تنبیه من را روی تخت خواباند و تخت را محکم بست و من تا صبح همان گونه خوابیدم! پدرم در سال گذشته خیلی سیگار می کشد و مادرم خیلی ناراحت است و هی به من میگوید: پدر سگ، ولی من نمی دانم چرا وقتی مادرم به من فحش می دهد، پدرم عصبانی می شود! در سال گذشته ما به عید دیدنی رفتیم و من حدودا خیلی عیدی جمع کرده ام، ولی پدرم همه آن ها را از من گرفت و آنتن ماهواره ای خرید که بسیار بد آموزی دارد و من نگاه نمی کنم و پدرم از صبح تا شب شوهای بی ناموسی نگاه می کند و بشکن می زند. پدرم در سال گذشته رژیم گرفته است و هر شب با دوست هایش آب و ماست و خیار می خورند و می خندند، گاهی وقتا هم آب با چیپس و ماست موسیر.
..... من خیلی سال گذشته را دوست دارم

۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۰۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امید نوری

مسافر اتوبوس

یکی از دوستام تعریف می کرد : “با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه ء ۵-۶ ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش. منم کرمم گرفت ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم.

یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته.رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی.

خلاصه حل شد.یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.دوباره رفتم…سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن.

اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی…

رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟

گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم.خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟گف بله و یکی داد..رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین. الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین.خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام . ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم! یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت…! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم! کار همین شکلاته بود!شما درکم نمیکردین! خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم!

نتیجه اخلاقی : وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند.!!!

۰۲ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری