داستان از این قراره که منصور دوانیقی خلیفه دوم عباسی بعد از انتقال پایتخت به بغداد تصمیم گرفت برای دفاع از این شهر دور اونو دیوار بکشه . اما دلش نمی خواست پول ساختن دیوارو از جیب خودش بده . بنابر این تصمیم خاصی اتخاذ کرد . اون در شهر اعلام کرد که قراره سرشماری بشه و هر کس به تعداد اعضای خانواده یک سکه نقره دریافت خواهد کرد . مردم که هم طمع کار شده بودند و هم از بس به اعوامل خلیفه مالیات داده بودند خسته شده بودند...
بر بالای تپهای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای
قدیمیو بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب
در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است
افسانه
حاکی از آن است که در قرن 15، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره
میکند. اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال
مرگ به داخل قلعه پناه میبرند.
فرمانده دشمن به قلعه پیام میفرستد که...
قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند.
پس
از کمیمذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول
شرف، موافقت میکند که هر یک از زنان در بند، گرانبها ترین دارایی خود را
نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد.
نا
گفته پیداست که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامیکه
هر یک از زنان شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج میشدند بسیار
تماشایی بود.