بعد خندید و گفت: بابا از حرفام ناراحت نشینها ..
شما اگه مسئول هم بشین، مثل همون
مسئولی میشین که الان در بحث سیاسی بهش گیر میدین
و میگین: فقط کار خودش رو میکنه و بقیه رو به حساب نمیآره! بعد با چشمانی نمناک به من نگاه کرد و گفت: ..
بابا جون! به خدا دوستت داریم، اما حال و روز ما بیشتر براتون مهم باشه!!!
فقط فهمیدم زندگی کلاسی است که درسها و عبرتهاش، رایگان به ما مهارتها رو میآموزند.
فقط کافی است «توجه کنیم»، «بخواهیم»، «ببینیم»، «بشنویم» و «بکار ببریم».
.: برداشتها
ما ابعاد مختلف معنوی، اجتماعی، زیستی، عاطفی، اقتصادی و ... داریم. نباید در یکی رشد کاریکاتوری کنیم وگرنه تعادل شخصیت مان به هم می خورد.
ما به عنوان انسان احتمال خطا در تفکر و رفتارمان داریم. برای دفع ضرر خود را در آینه نظر، تجارب، پیشنهاد و انتقاد خیرخواهان خود ببینیم.
بزرگترین عیب ما، غفلت از عیوب خودمان است و زیر ذرهبین قرار دادن عیوب دیگران است.
گفتگو و مذاکره در خانواده سلامت روان خانواده را افزایش میدهد.
مدیر و سرپرست متعادل، نقش کلیدی در ایجاد خانواده متعادل دارد.
کتاب خانواده متعادل نوشته دکتر محمدرضا شرفی نشر انجمن اولیاء و مربیان را مطالعه کنیم [1] .
پانوشت:
[1]. ماهنامه خانه خوبان، معاونت فرهنگی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، ش46، مهرماه سال 1391.
نتونستم جلوی خنده خودم رو از کارهای بامزه دخترم بگیرم.
بیصبرانه منتظر پاسخ بودم.
نخواست زیاد منتظرم بذاره.
سری تکان داد و گفت: سرعتم در کل مسیر زیاد که نبود، بود؟ جاده هم که خلوت بود، مگه نه؟ ولی...
ولی ما دیدیم که شما چقدر ترسیدین. البته حق هم دارین؛ چون احساس مسئولیت میکنین.
گفتم: ترسیدم؟! دیگه چکار باید میکردم؟
گفت: قبول دارم کارم درست نبوده اما...
اما، باباجون! از خودتون یاد گرفتم که به بزرگترم احترام بذارم و با احترام نظرم را بگم.
خب من نظرم را میگم، اگه اشتباه میکنم شما راهنماییام کنین.
شما راننده این ماشین هستین و از اون مهمتر، راننده و مسئول ماشین خانواده و یا بهتر بگم مدیر زندگی هستین. چرا؟
چرا شما مانند بسیاری از مردان فامیل، همیشه فرمان مدیریتتون به یک سمت ثابته؟
اگه فرمان زندگی فقط روی سیاست یا فوتبال یا کار یا ... ثابت نگه داشته بشه، خطرناک نیست؟
راننده خانواده هر طور برونه، از دوربین مخفی خدا، در امان میمونه و جریمه نمیشه؟
ماشین خانواده با خواب بودن رانندهاش، تصادف نمیکنه؟
زندگی منشوریه که هزار بعد و پیچ و خم داره.
شما هم باید متناسب با مسیر زندگی، ماشین خانواده را برونین.
چند دقیقه پیش، توی پارک اصلا متوجه نشدین موقع چایی درست کردن، دست مامان چسبید به کتری و تاول زد!
نه، برای اینکه اونجا هم با فامیل و دوستان بحث سیاسی میکنین.
فقط گاهی به من گفتین چرا مثل قبل مطالعه نمیکنم، اما شده بیایین تو اتاقم کمی بنشینین پای درد و دلم.
بابا! من سیاسی نیستم، اما شنیدم توی پارک از کار یه مسئولی ناراحتین که چرا به نظر دیگران احترام نمیذاره!
پایان ماجرا را فردا دنبال کنید ...
وقتی جمعه گذشته از پارک بر میگشتیم، دخترم اصرار کرد که کمی بیرون شهر رانندگی کنه.
تازه گواهینامهاش رو گرفته بود و من خیلی به رانندگیش اعتماد نداشتم.
با اشاره همسرم قبول کردم و اون پشت فرمان نشست.
همه چیز تو مسیر به خوبی میگذشت تا اینکه متوجه شدم ماشین به سمت شانه خاکی جاده میره.
به دخترم نگاه کردم، با اینکه خواب نبود ولی فرمان را نمیچرخوند.
ناخودآگاه، داد زدم: آهای! چه کار میکنی؟ با خنده و خونسردی گفت: هیچی! میبینین که دارم رانندگی میکنم.
با گرهی که به ابروهام انداختم، فرمان را به سمت مسیر اصلی برگرداند و به راهش ادامه داد.
چیزی نگذشت که دوباره دیدم ماشین داره به سمت شانه خاکی سمت چپ میره.
داد زدم و گفتم: ببینم خوابت میآد؟ معلومه داری چه کار میکنی، نکنه میخوای ما رو به کشتن بدی؟!
دوباره خندید و گفت: نه سرحال سرحالم. بابا میشه برگردین و مسیر پشت سرتون رو ببینین. با اصرار او برگشتم و نگاهی به پشت سرمون کردم و با تعجب گفتم: که چی؟
گفت: جاده خلوت خلوته. نه؟ جلوی ما هم ماشینی تو خیابون نیست. درسته؟
حواسم هم خیلی جَمعه و با احتیاط چند تا مانور اومدم!
هنوز حرفش تموم نشده بود که با تعجب گفتم: عمداً این طوری رانندگی کردی؟ مگه ...
باقی ماجرا در قسمت بعدی
زن با عصبانیت رو به شوهرش کرد
گفت: تو اصلا به من توجه نداری کمی از همسایه مان که باغبان است یاد بگیر.
هر وقت می خواهد زنش را صدا کند می گوید: گل سرخم بیا.گل نرگسم. بیا...
مرد که دل خوش از زنش نداشت و شغلش هم آهنگری بود، گفت:
باشد من هم نسبت به شغلم تو را صدا می زنم
و از فردا صبح زنش را این طور صدا زد:
ای مته قلبم
بیا. ای سوهان روحم بیا ای پتک و چکش مغزم بیا ...