داستانک

تجارب دیروز برای زندگی فردا

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قطار» ثبت شده است

هوش ایرانیان

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگه برای شرکت توی یه کنفرانس می رفتن.
آمریکاییهاهر کدوم یه بلیط خریدن، اما با تعجب دیدن که ایرانیا سه تایی یه بلیط خریدن!

یکی از آمریکایی ها گفت:

چطوریه که شما سه نفری با یه بلیط مسافرت می کنید؟

یکی از ایرانیا گفت: صبر کن تا نشونت بدیم!

همه سوار قطار شدن. آمریکایی ها روی صندلی های خودشون نشستن،

اما ایرانیا سه نفری رفتن توی ی توالت و در رو روی خودشون قفل کردن!

مامور کنترل قطار اومد و بلیط ها رو کنترل کرد؛ و در توالت رو هم زد و گفت:

بلیط، لطفا!

در توالت باز شد و از لای در یه بلیط اومد بیرون!

مامور قطار بلیط رو نگاه کرد و به راهش ادامه داد!

آمریکایی ها که اینو دیدن، به این نتیجه رسیدن که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده !

واسه همین بعد از کنفرانس و توی برگشت تصمیم گرفتم همون کار ایرانیا رو انجام بدن!

تا اینجوری یکمی پول هم برای خودشون پس انداز کنن.

وقتی به ایستگاه رسیدن، سه نفر آمریکایی یه بلیط خریدن،

اما با تعجب دیدن که ایرانیا هیچ بلیطی نخریدن!

یکی از آمریکایی ها پرسید:

چطوری می خواین بدون بلیط سفر کنین؟

یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشونت بدیم!

سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدن، آمریکاییها رفتن توی یه توالت و ایرانیا هم رفتن توی توالت بغلی آمریکایی ها؛ قطار حرکت کرد.

چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانیا از توالت بیرون اومد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت : بلیط ، لطفا ...

۲۱ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

موضوع انشا؟

نام و نام خانوادگی : کاظم بی نام؛ کلاس: دبستان
موضوع انشا: سال گذشته را چگونه گذراندید؟
قلم بر وسط سفید کاغذ می گذارم و فشار می دهم تا انشاءام آغاز شود. سال گذشته سال بسیار خوبی و پر برکتی می باشد. سال گذشته پسرخاله ام زیر تریلی چرخ رفت و له گشت و ما در مجلس ترحیمش شرکت کردیم و خیلی میوه و خرما و حلوا خوردیم و خیلی خوش گذشت. ما خیلی خاک بازی کردیم. من هر چی گشتم پسرخاله ام را پیدا نکردم. در آن روز پدرم مرا با بیل زد، بدون بی دلیل! من در پارسال خیلی درس خواندم ولی نتوانستم قبول شوم و من را از مدرسه به بیرون پرت کردند. پدرم من را به مکانیکی فرستاد تا کار کنم و اوستای من هر روز من را با زنجیر چرخ می زد و گاهی موقع ها که خیلی عصبانی می شد من را به زمین می بست و دو سه بار با ماشین یکی از مشتری ها از روی من رد می شد. من خیلی در کارهای خانه به مادرم کمک می کنم.
مادرم من را در سال گذشته خیلی دوست می داشت و من را خیلی ماچ می کند ولی پدرم خیلی حسود است و من را لای در آشپزحانه می گذاشت. در سال گذشته شوهر خواهرم و خواهرم خیلی از هم طلاق گرفتند و خواهرم بسیار حامله است و پدرم می گوید یا پسر است یا دوقلو، ولی من چیزی نمی گویم چون می دانم که بچه ای به این اندازه از هیچ کجای خواهرم در نخواهد آمد! در سال گذشته ما به مسافرت رفتیم و با قطار رفتیم. من در کوپه بسیار پدرم را عصبانی کردم و او برای تنبیه من را روی تخت خواباند و تخت را محکم بست و من تا صبح همان گونه خوابیدم! پدرم در سال گذشته خیلی سیگار می کشد و مادرم خیلی ناراحت است و هی به من میگوید: پدر سگ، ولی من نمی دانم چرا وقتی مادرم به من فحش می دهد، پدرم عصبانی می شود! در سال گذشته ما به عید دیدنی رفتیم و من حدودا خیلی عیدی جمع کرده ام، ولی پدرم همه آن ها را از من گرفت و آنتن ماهواره ای خرید که بسیار بد آموزی دارد و من نگاه نمی کنم و پدرم از صبح تا شب شوهای بی ناموسی نگاه می کند و بشکن می زند. پدرم در سال گذشته رژیم گرفته است و هر شب با دوست هایش آب و ماست و خیار می خورند و می خندند، گاهی وقتا هم آب با چیپس و ماست موسیر.
..... من خیلی سال گذشته را دوست دارم

۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۰۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امید نوری