داستانک

تجارب دیروز برای زندگی فردا

۷۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

شرلوک هلمز

یه روز شرلوک هلمز با دستیارش واتسن به تعطیلات می روند و در ساحل دریا چادر می زنند و در داخل چادر می خوابند……..

نیمه شب هلمز بیدار میشه و واتسن رو هم بیدار می کنه بعد ازش می پرسه :

واتسن تو از دیدن ستاره های آسمان چه نتیجه ای می گیری؟

واتسن هم شروع میکنه به فلسفه بافی در مورد ستارگان و میگه این ستاره ها خیلی بزرگند و به دلیل دوری از ما این قدر کوچیک به نظر می رسند و در سایر ستارگان هم ممکن حیات در آنها وجود داشته باشد و چند نوع انسان در کرات دیگر زندگی می کنند……..

که در اینجا هلمز میگه : واتسن عزیز

اولین نتیجه ای که باید می گرفتی اینه که : چادر مارو دزدیدند!!!! 
۱۸ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

زن زرنگ

یه شب قرار بود با دوستام بریم بیرون. به شوهرم گفتم من ساعت ۱۲ خونه هستم. قول میدم
اون شب نفهمیدم چه جوری وقت گذشت مش_روب هم خورده بودم ساعت ۳ بود که رسیدم خونه.
همچین که درو باز کردم ساعت دیواری شروع کرد: کوکو…کوکو….کوکو
یهو یادم افتاد شوهرم ممکنه بیدار شده باشه واسه همین منم ۹ دفعه دیگه گفتم: کوکو
کوکو….کوکو………….کوکو
خیلی به خودم افتخار کردم که این راه حل رو پیدا کرده بودم در این حالت مستی..
!سه تاساعت ۹ تام من میشه ساعت ۱۲
صبح روز بعد شوهرم پرسید چه ساعتی اومدی دیشب؟
گفتم ۱۲ اومدم. اونم اصلا به نظر عصبانی نیومد.
بعدش گفت: ما یه ساعت نو لازم داریم.
پرسیدم: چرا؟
گفت: آخه دیشب ساعت ۳ دفعه گفت کوکو..کوکو..کوکو…بعد گفت: اه ۴تا کوکوی دیگه
کرد. بعدش گلوشو صاف کرد ۳تا کوکوی دیگه. بعد خندید ۲ تا کوکوی
!!دیگه. آخرشم پاش گرفت به میز خورد زمین و

 


۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

تصادف

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻣﺎﺷﯿﻨﺸﻮﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﻧﺎﺟﻮﺭﻱ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ.ﺑﻄﻮﺭﯾﮑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺮﺩﻭﺷﻮﻥ ﺑﺸﺪﺕ ﺁﺳﯿﺐ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ. ﻭﻟﯽ ﻫﺮﺩﻭﺷﻮﻥ ﺑﻄﺮﺯ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺁﺳﺎﯾﯽ ﺟﻮﻥ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺪﺭ ﻣﯽ ﺑﺮﻥ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻨﺸﻮﻥ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﺁﻫﻦ ﻗﺮﺍﺿﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺎﻥ، ﺭﺍﻧﻨﺪﻩﺀ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺮ ﻣﯿﮕﺮﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ: -ﺁﻩ ﭼﻪ ﺟﺎﻟﺐ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺩ ﻫﺴﺘﯿﺪ.…! ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﺎﺷﯿﻨﺎﻣﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪﻩ! ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺍﻏﻮﻥ ﺷﺪﻩ ﻭﻟﯽ ﻣﺎ ﺳﺎﻟﻢ ﻫﺴﺘﯿﻢ!ﺍﯾﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺸﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻣﺸﺘﺮﮐﯽ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺻﻠﺢ ﻭ ﺻﻔﺎ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﻨﯿﻢ! ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕﻪ: -ﺍﻭﻩ“ …ﺑﻠﻪ ﮐﺎﻣﻼ… ”ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻣﻮﺍﻓﻘﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺸﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﻪ! ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﺧﺎﻧﻢ ﺯﻳﺒﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽ ﺩﻩ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻪ: -ﺑﺒﯿﻦ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺩﯾﮕﻪ!ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ ﮐﺎﻣﻠﻦ ﺩﺍﻏﻮﻥ ﺷﺪﻩ ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺷﯿﺸﻪ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺳﺎﻟﻤﻪ.ﻣﻄﻤﺌﻨﻦ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﯿﺸﻪ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻤﻮﻧﻪ ﺗﺎ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺧﻮﺵ ﯾﻤﻦ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺗﻮﻧﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺟﺮﻳﺎﻧﺎﺕ ﺧﻴﻠﻲ ﺟﺎﻟﺒﻲ ﺑﺎﺷﻪ ﺭﻭ ﺟﺸﻦ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ! ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﺯﻳﺒﺎ ﺑﺎ ﻟﻮﻧﺪﻱ ﺑﻄﺮﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺪﻩ. ﻣﺮﺩ ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻋﻼﻣﺖ ﺗﺼﺪﯾﻖ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯿﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﻜﻪ ﺯﻳﺮ ﭼﺸﻤﻲ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺧﺎﻧﻢ ﺯﻳﺒﺎ ﺭﻭ ﺩﻳﺪ ﻣﻲ ﺯﻧﻪ ﺩﺭﺏ ﺑﻄﺮﯼ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻭ ﻧﺼﻒ ﺷﯿﺸﻪ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺭﻭ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﻪ ﻭ ﺑﻄﺮﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻭﻧﻪ ﺑﻪ ﺯﻥ. ﺯﻥ ﺩﺭﺏ ﺑﻄﺮﯼ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻩ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﻭ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻭﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ. ﻣﺮﺩ ﻣﯽ ﮔﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﯽ ﻧﻮﺷﯿﺪ؟! ﺯﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﻴﻄﻨﺖ ﺁﻣﻴﺰﻱ ﻣﻲ ﺯﻧﻪ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﮔﻪ: -ﻧﻪ ﻋﺰﻳﺰﻡ،ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺍﻻﻥ ﺑﻬﺘﺮﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﭘﻠﯿﺲ ﺑﺎﺷﻴﻢ!!!

۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

دزد بانک

مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد.

وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم.

سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را در جا کشت.

او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟

مرد پاسخ داد : نه قربان ، من ندیدم ؛ اما همسرم دید!

نتیجه اخلاقی:از فرصت ها استفاده کنید.

۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۱۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

کاری برتر از طواف

یکی از یاران امام صادق (علیه السلام)می گوید: همراه امام صادق (علیه السلام) مشغول طواف کعبه بود. گرما گرم طواف، یکی از شیعیان نزد من آمد و با اشاره از من خواست تا همراه او بروم، ولی من مایل به شکستن طواف و ترک امام نبودم تا آنکه بار دوم که آمد، امام صادق (علیه السلام) متوجه او شد. امام فرمود: آیا آن مرد تو را می خواند؟ عرض کردم: آری یکی از دوستان و شیعیان است. فرمود: همراه او برو. گفتم: آیا طوافم را بشکنم؟ فرمود: آری. گفتم: اگر چه طواف واجب باشد؟ باز فرمود: بشکن و برو. می گوید: من طواف خود را شکستم و تا نیاز او را برطرف نساختم، بازنگشتم


منبع: اصول کافی، ج2، ص171

۱۲ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۱۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین میم

سه آرزو

یه روز مسوول فروش، منشی دفتر، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف سرویس قدم می زدند
یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه
جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم
منشی می پره جلو و میگه: اول من، اول من!
من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم!
پوووف! منشی ناپدید میشه ...
بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: حالا من، حالا من
من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم ...
پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه
بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه
مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن !!!

نتیجه اخلاقی : همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه !

۱۲ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

طلبه جوان

شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌ای از اتاق خوابید.

صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند. شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ....

محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطایی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمایی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... علت را پرسید. طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می‌نمود. هر بار که نفسم وسوسه می‌کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.

شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می‌دارند.

از مهمترین شاگردان وی می‌توان به ملاصدرا اشاره نمود.

نکته اخلاقی :

اگر شب در حال درس یا مطالعه بودید حتما از باز بودن درب اطمینان حاصل کنید ضمنا در اطاقتان هم حتماً شمع داشته باشید

چون برق با کسی شوخی ندارد !!!

۱۲ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری