داستانک

تجارب دیروز برای زندگی فردا

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

لعنت بر شیطان!

گفتم: «لعنت بر شیطان»!
لبخند زد.
پرسیدم: «چرا می خندی؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»
پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟»
گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!»
جواب داد:
ادامه مطلب...
۲۶ تیر ۹۳ ، ۱۳:۳۹ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
امید نوری

دلیل قانع کننده!

مرد میانسالی وارد فروشگاه اتومبیل شد. BMW آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود؛ پس وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد.

قدری راند و از شتاب اتومبیل لذّت برد. وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود. کروکی اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد. چند شاخ مو بر بالای سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به این سوی و آن سوی می‌رفت. پای را بر پدال گاز فشرد و اتومبیل گویی پرنده‌ای بود رها شده از قفس. سرعت به ١٦٠ کیلومتر در ساعت رسید.

مرد به اوج هیجان رسیده بود. نگاهی به آینه انداخت. دید اتومبیل پلیس به سرعت در پی او می‌آید و چراغ گردانش را روشن کرده و صدای آژیرش را نیز به اوج فلک رسانده است....
ادامه مطلب...
۲۶ تیر ۹۳ ، ۱۳:۳۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امید نوری

مرگ!

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت: پدر یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم

ادامه مطلب...
۱۷ تیر ۹۳ ، ۱۲:۳۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امید نوری

دکترای ریاضی!

میگن روستازاده ای در یکی از کشورهای اروپایی با مدرک دکترای ریاضی فارغ التحصیل شده و به روستا برمی گردد.
پدر می گوید:خب پسر جان این همه درس خوندی چه کارهایی بلدی؟پسر می گوید می توانم با یک محاسبه ریاضی تعداد گوسفندانت را بگویم.
پدر خوشحال شده و می گوید چگونه؟
پسر می گوید: ابتدا پاهای گوسفندان را می شمارم عدد حاصله را تقسیم بر چهار می کنم تعداد گوسفندان بدست می آید!!!!
با تشکر از آقا یا خانوم رحمانی
۱۶ تیر ۹۳ ، ۱۸:۵۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امید نوری

روز قسمت!

روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد. خدا گفت : چیزی از من بخواهید. هر چه که باشد‚ شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است.

و هر که آمد چیزی خواست. یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را.

در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت : ....
ادامه مطلب...
۰۲ تیر ۹۳ ، ۱۱:۵۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امید نوری

کسب و کار مشاوران!

چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله ‏ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جاده‏های خاکی پیدا می‏شود. رانندهی آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس شیک ، کفشهای Gucci ، عینک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟

چوپان نگاهی به جوان تازه به دورانرسیده و نگاهی به رمهاش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.

جوان، ماشین خود را در گوشه‏ای پارک کرد و کامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه‏ی NASA روی اینترنت، جایی که می‏توانست سیستم جستجوی ماهواره‏ای ( GPS ) را فعال کند، شد. منطقه ی چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با 60 صفحهی کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچیده‏ی عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.

بالاخره 150 صفحه‏ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان می‏داد، گفت:....
ادامه مطلب...
۰۲ تیر ۹۳ ، ۱۱:۴۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امید نوری