داستانک

تجارب دیروز برای زندگی فردا

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خونسردی» ثبت شده است

داوطلب!

سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم

با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد.

ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بود

که او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بود

و هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.

پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید:

آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟

برادر خردسال اندکی تردید کرد و….

سپس نفس عمیقی کشید و گفت:

بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.

در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بود

و مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه

رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود

و لبخند میزد.سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید.

نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت:

آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟

پسر خردسال به خاطر سن کمش

توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود

و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهد

و با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود . . .

۲۸ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

رفتگر

- خسته نباشین خانم دکتر ، یه مریض اورژانسی دارین ، تصادف کرده اوضاع و احوالش اصلاً خوب نیست .
خیلی خوب زود بیارینش داخل
کمی بعد ...
چی شد ؟ پس چرا نمیارینش ؟ نکنه خدایی نکرده تموم کرد ؟
- هنوز نه ولی اگه همین جوری لجبازی کنه احتمالش خیلی زیاده
چطور مگه ؟ چی شده ؟
- کلی ازش خون رفته میگه : « من بیمارستان نمیام ، منو ببرین خونه مون »
.
.
خوب اگه مشکل مالی داره حالا بیارین هزینه هاشو یه کاری می کنیم
- نه بحث هزینه نیست ، خیلی جالبه میگه : « با این لباسا نمی تونم بیام ، خیلی بد میشه ، مایه ی خجالت میشم » ، فکر می کنه می بریمش واسه سخنرانی
عجب آدمیه ! خوب مگه چشه لباساش ؟
- هیچی بابا بنده خدا رفتگره
وای خدای من ...
- چی شد خانم دکتر ؟ خانم دکتر کجا میرین ؟
بابامه . . . بابا . . . بابا . . .

۱۰ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امید نوری

نصیحت


توی فرودگاه یکی بود که پشت سر هم سیگار می کشید. یکی دیگه رفت جلو گفت : بخشید آقا ! شما روزی چند تا سیگار می کشین ؟ طرف جواب داد : منظور ؟ طرف جواب داد : منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع می کردین ، به اضافه ی پولی که به خاطر سلامتیتون خرج دوا و دکتر می کنین ، الان اون هواپیمایی که اونجاست مال شما بود ! طرف با خونسردی جواب داد : تو سیگار می کشی ؟ - نه ! هواپیما داری ؟ - نه ! به هر حال مرسی بابت نصیحتت ، ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه !!!

۰۸ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۲۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امید نوری