داستانک

تجارب دیروز برای زندگی فردا

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رستوران» ثبت شده است

دنیای مجازی!

روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.مدت ها بود می خواستم برای سیاحت در مکان های دیدنی به سفر برم.در رستوران محل دنجی رو انتخاب کردم.می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای سفر برنامه ریزی کنم.

غذای مورد علاقه ام را سفارش دادم و بعد نوت بوکم را باز کردم و مشغول چک کردن ایمیل هام شدم،که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:
عمو!میشه کمی پول به من بدی؟
نه کوچولو ، پول زیادی همراهم نیست.
فقط اون قدری که بتونم نون بخرم.
باشه برات می خرم.

صندوق پست الکترونیکی من پر از ایمیل بود.از خواندن شعر ها،پیام های زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم.
عمو میشه کره و پنیر هم بیارن؟؟؟
آه...یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
باشه ولی بعد اجازه بده به کارم برسم،من خیلی گرفتارم.خب؟؟؟

غذای من رسید،غذای پسرک را سفارش دادم.
گارسون پرسید که اگر او مزاحم است،بیرونش کند؟
وجدانم مرا منع کرد،گفتم:"نه مشکلی نیست"!
بذارید بمونه.
براش نون و یه غذای خوشمزه بیارید.

آن وقت پسرک رو به روی من نشست.
عمو چی کار می کنی؟؟
ادامه مطلب...
۰۳ مهر ۹۲ ، ۱۱:۰۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

فوت!!!!!!!!!!

داشتم با ماشینم می رفتم سر کار که موبایلم زنگ خورد گفتم بفرمایید الووو.. ، فقط فوت کرد ! گفتم اگه مزاحمی یه فوت کن اگه میخوای با من دوست بشی دوتا فوت کن . دوتا فوت کرد . گفتم اگه زشتی یه فوت کن اگه خوشگلی دوتا فوت کن دوتا فوت کرد . گفتم اگه اهل قرار نیستی یه فوت کن اگه هستی دوتا فوت کن دوتا فوت کرد . گفتم من فردا میخوام برم رستوران شاندیز اگه ساعت دوازده نمیتونی بیای یه فوت کن اگه میتونی بیای دوتا فوت کن دوباره دوتا فوت کرد . با خوشحالی گوشی رو قطع کردم فردا صبح حسابی بخودم رسیدم بهترین لباسمو پوشیدم و با ادکلن دوش گرفتم تو پوست خودم نمی گنجیدم فکرم همش به قرار امروز بود داشتم از خونه در میومدم که زنم صدام کرد و گفت ظهر ناهار میای خونه؟ اگه نمیای یه فوت کن اگه میای دوتا فوت کن

۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری