داستانک

تجارب دیروز برای زندگی فردا

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر زن» ثبت شده است

سگ!

یک یارو داشته از سر کار برمیگشته خونه، یهو میبینه یک جمع عظیمی دارن تشییع جنازه میکنند، منتها یه جور عجیب غریبی .

اول صف یک سری ملت دارن دو تا تابوت رو میبرن، بعد یک مَرد با سگش راه میره، بعد ازاون هم یک صف 500 متری از ملت دارن دنبالشون میکن.

یارو میره پیش جناب سگ دار ، میگه :
تسلیت عرض میکنم قربان ، خیلی شرمندم . میشه بگید جریان چیه ؟
مَرده میگه : والله تابوت جلوییه خانممه، پشتیش هم مادر خانومم، هردوشون رو دیشب این سگم پاره پاره کرد!

مَرده ناراحت میشه، همینجور شروع میکنه پشت سر مَرده راه رفتن، بعد از یک مدت برمیگرده میگه :
ببخشید من خیلی براتون متاسفم ، میدونم الانم وقت پرسیدن اینجور سوال ها نیست، ولی ممکنه من یک شب سگ شما رو قرض بگیرم؟!

مَرده یک نگاهی بهش میکنه، اشاره میکنه به 500 متر جمعیت پشت سر، میگه : برو ته صف.

۲۷ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۱۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

داماد های خود را امتحان کنید...

زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»

۲۶ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری