داستانک

تجارب دیروز برای زندگی فردا

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدیر» ثبت شده است

مدرسه!

مادری برای بیدار کردن پسرش رفت.

مادر: پسرم بلند شو. وقت رفتن به مدرسه است.

پسر: اما چرا مامان؟ من نمی خوام برم مدرسه.

مادر: دو دلیل به من بگو که نمی خوای بری مدرسه.

پسر: یک که همه بچه ها از من بدشون می یاد. دو همه معلم ها از من بدشون می یاد.

مادر: اُه خدای من! این که دلیل نمی شه. زود باش تو باید بری به مدرسه.

پسر: مامان دو دلیل برام بیار که من باید برم مدرسه؟

مادر: یک تو الآن پنجاه و دو سالته. دوم اینکه تو مدیر مدرسه هستی!

۲۸ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

کارمند تازه وارد

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: "یک فنجان قهوه برای من بیاورید".

صدایی از آن طرف پاسخ داد: "شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟"

کارمند تازه وارد گفت: "نه"

صدای آن طرف گفت:"من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق".

مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت:"و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره".

مدیر اجرایی گفت: "نه"

کارمند تازه وارد گفت: "خوبه» و سریع گوشی را گذاشت".

۰۴ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری