بچه هاى سپاه، جسدهایشان را کنار هم، لب شیار پیدا کردند ..

وقتى گروهکى ها، ماشین را به گلوله مى بندند،

مجید در دم شهید مى شود، و مهدى را که مى پرد بیرون، با آر پى جى مى زنند ..

هفت صبح، بىسیم زدند دو نفر تو جاده ى بانه - سردشت به کمین گروهک ها خورده اند ..

بروید، ببنید کى هستند و بیاوریدشان عقب ..

رسیدیم. دیدیم پشت ماشین افتاده اند.

به هر دوشان تیر خلاص زده بودند.

اول نشناختیم. توى ماشین را که گشتیم، کالک عملیاتى و یک سررسید پیدا کردیم.

اسم فرمانده گردان ها و جزئیات عملیات را تویش نوشته بودند.

بىسیم زدیم عقب. قضیه را گفتیم. دستور دادند باز هم بگردیم.

وقتى قبض خمسش را توى داشبرد پیدا کردیم، فهمیدم خود زین الدین است.


خاطره ای از شهید مهدی زین الدین