داستانک

تجارب دیروز برای زندگی فردا

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان» ثبت شده است

مسیر زندگی ... {3}

نتونستم جلوی خنده خودم رو از کارهای بامزه دخترم بگیرم.

بی‌صبرانه منتظر پاسخ بودم.

نخواست زیاد منتظرم بذاره.

سری تکان داد و گفت: سرعتم در کل مسیر زیاد که نبود، بود؟ جاده هم که خلوت بود، مگه نه؟ ولی...

ولی ما دیدیم که شما چقدر ترسیدین. البته حق هم دارین؛ چون احساس مسئولیت می‌کنین.

گفتم: ترسیدم؟! دیگه چکار باید می‌کردم؟

گفت: قبول دارم کارم درست نبوده اما...

اما، باباجون! از خودتون یاد گرفتم که به بزرگ‌ترم احترام بذارم و با احترام نظرم را بگم.

خب من نظرم را می‌گم، اگه اشتباه می‌کنم شما راهنمایی‌ام کنین.

شما راننده این ماشین هستین و از اون مهم‌تر، راننده و مسئول ماشین خانواده و یا بهتر بگم مدیر زندگی هستین. چرا؟

چرا شما مانند بسیاری از مردان فامیل، همیشه فرمان مدیریت‌تون به یک سمت ثابته؟

اگه فرمان زندگی فقط روی سیاست یا فوتبال یا کار یا ... ثابت نگه داشته بشه، خطرناک نیست؟

راننده خانواده هر طور برونه، از دوربین مخفی خدا، در امان می‌مونه و جریمه نمی‌شه؟

ماشین خانواده با خواب بودن راننده‌اش، تصادف نمی‌کنه؟

زندگی منشوریه که هزار بعد و پیچ و خم داره.

شما هم باید متناسب با مسیر زندگی، ماشین خانواده را برونین.

چند دقیقه پیش، توی پارک اصلا متوجه نشدین موقع چایی درست کردن، دست مامان چسبید به کتری و تاول زد!

نه، برای اینکه اونجا هم با فامیل و دوستان بحث سیاسی می‌کنین.

فقط گاهی به من گفتین چرا مثل قبل مطالعه نمی‌کنم، اما شده بیایین تو اتاقم کمی بنشینین پای درد و دلم.

بابا! من سیاسی نیستم، اما شنیدم توی پارک از کار یه مسئولی ناراحتین که چرا به نظر دیگران احترام نمی‌ذاره!


پایان ماجرا را فردا دنبال کنید ...

۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین میم

مسیر زندگی ... {2}

با احترام گفت: باباجونم! اگه به یه سؤال من پاسخ بدین، همه چیز روشن می‌شه.
با خواهش همسرم قبول کردم که به سؤالش جواب بدم.
زیر زیرکی چشمکی به مامانش زد
و با احساس گفت: بابای گلم! ..
اگه من فرمان ماشین رو در کل مسیر ثابت نگه دارم و اصلاً به سمت راست یا چپ حرکت ندم، چی می‌شه؟

از سؤالش تعجب کردم. نگاهی به او و همسرم کردم و سرم رو تکان دادم.
همسرم که گفتگوی من و دخترم را دنبال می‌کرد، گفت: خب جوابش رو بده ببینیم چی می‌خواد بگه!

گفتم: خُب. معلومه دیگه، آخه این سؤال پرسیدن داره؟ حتماً یه نقشه‌ای تو سرتون دارین!

با هم زدن زیر خنده. دخترم گفتم: جوون من بگو کار دارم.

نفس عمیقی کشیدم و با سردی گفتم: خب تصادف می‌کنیم و احتمالاً آسیب ببینیم. نمی‌دونم شاید هم پلیس جریمه‌مون کنه.

با تبسم گفت: آفرین بابا! درست گفتین.
بعد به مامانش گفت: فعلاً دستم به فرمان بنده، شما بابایی رو تشویق کنین. یه جایزه هم پیش من دارن!


ماجرا را دنبال کنید ...
۱۰ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین میم