داستانک

تجارب دیروز برای زندگی فردا

تصادف

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻣﺎﺷﯿﻨﺸﻮﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﻧﺎﺟﻮﺭﻱ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ.ﺑﻄﻮﺭﯾﮑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺮﺩﻭﺷﻮﻥ ﺑﺸﺪﺕ ﺁﺳﯿﺐ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ. ﻭﻟﯽ ﻫﺮﺩﻭﺷﻮﻥ ﺑﻄﺮﺯ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺁﺳﺎﯾﯽ ﺟﻮﻥ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺪﺭ ﻣﯽ ﺑﺮﻥ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻨﺸﻮﻥ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﺁﻫﻦ ﻗﺮﺍﺿﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺎﻥ، ﺭﺍﻧﻨﺪﻩﺀ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺮ ﻣﯿﮕﺮﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ: -ﺁﻩ ﭼﻪ ﺟﺎﻟﺐ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺩ ﻫﺴﺘﯿﺪ.…! ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﺎﺷﯿﻨﺎﻣﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪﻩ! ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺍﻏﻮﻥ ﺷﺪﻩ ﻭﻟﯽ ﻣﺎ ﺳﺎﻟﻢ ﻫﺴﺘﯿﻢ!ﺍﯾﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺸﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻣﺸﺘﺮﮐﯽ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺻﻠﺢ ﻭ ﺻﻔﺎ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﻨﯿﻢ! ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕﻪ: -ﺍﻭﻩ“ …ﺑﻠﻪ ﮐﺎﻣﻼ… ”ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻣﻮﺍﻓﻘﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺸﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﻪ! ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﺧﺎﻧﻢ ﺯﻳﺒﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽ ﺩﻩ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻪ: -ﺑﺒﯿﻦ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺩﯾﮕﻪ!ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ ﮐﺎﻣﻠﻦ ﺩﺍﻏﻮﻥ ﺷﺪﻩ ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺷﯿﺸﻪ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺳﺎﻟﻤﻪ.ﻣﻄﻤﺌﻨﻦ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﯿﺸﻪ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻤﻮﻧﻪ ﺗﺎ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺧﻮﺵ ﯾﻤﻦ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺗﻮﻧﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺟﺮﻳﺎﻧﺎﺕ ﺧﻴﻠﻲ ﺟﺎﻟﺒﻲ ﺑﺎﺷﻪ ﺭﻭ ﺟﺸﻦ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ! ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﺯﻳﺒﺎ ﺑﺎ ﻟﻮﻧﺪﻱ ﺑﻄﺮﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺪﻩ. ﻣﺮﺩ ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻋﻼﻣﺖ ﺗﺼﺪﯾﻖ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯿﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﻜﻪ ﺯﻳﺮ ﭼﺸﻤﻲ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺧﺎﻧﻢ ﺯﻳﺒﺎ ﺭﻭ ﺩﻳﺪ ﻣﻲ ﺯﻧﻪ ﺩﺭﺏ ﺑﻄﺮﯼ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻭ ﻧﺼﻒ ﺷﯿﺸﻪ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺭﻭ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﻪ ﻭ ﺑﻄﺮﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻭﻧﻪ ﺑﻪ ﺯﻥ. ﺯﻥ ﺩﺭﺏ ﺑﻄﺮﯼ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻩ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﻭ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻭﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ. ﻣﺮﺩ ﻣﯽ ﮔﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﯽ ﻧﻮﺷﯿﺪ؟! ﺯﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﻴﻄﻨﺖ ﺁﻣﻴﺰﻱ ﻣﻲ ﺯﻧﻪ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﮔﻪ: -ﻧﻪ ﻋﺰﻳﺰﻡ،ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺍﻻﻥ ﺑﻬﺘﺮﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﭘﻠﯿﺲ ﺑﺎﺷﻴﻢ!!!

۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

دزد بانک

مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد.

وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم.

سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را در جا کشت.

او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟

مرد پاسخ داد : نه قربان ، من ندیدم ؛ اما همسرم دید!

نتیجه اخلاقی:از فرصت ها استفاده کنید.

۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۱۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

کاری برتر از طواف

یکی از یاران امام صادق (علیه السلام)می گوید: همراه امام صادق (علیه السلام) مشغول طواف کعبه بود. گرما گرم طواف، یکی از شیعیان نزد من آمد و با اشاره از من خواست تا همراه او بروم، ولی من مایل به شکستن طواف و ترک امام نبودم تا آنکه بار دوم که آمد، امام صادق (علیه السلام) متوجه او شد. امام فرمود: آیا آن مرد تو را می خواند؟ عرض کردم: آری یکی از دوستان و شیعیان است. فرمود: همراه او برو. گفتم: آیا طوافم را بشکنم؟ فرمود: آری. گفتم: اگر چه طواف واجب باشد؟ باز فرمود: بشکن و برو. می گوید: من طواف خود را شکستم و تا نیاز او را برطرف نساختم، بازنگشتم


منبع: اصول کافی، ج2، ص171

۱۲ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۱۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین میم

سه آرزو

یه روز مسوول فروش، منشی دفتر، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف سرویس قدم می زدند
یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه
جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم
منشی می پره جلو و میگه: اول من، اول من!
من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم!
پوووف! منشی ناپدید میشه ...
بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: حالا من، حالا من
من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم ...
پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه
بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه
مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن !!!

نتیجه اخلاقی : همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه !

۱۲ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

طلبه جوان

شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌ای از اتاق خوابید.

صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند. شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ....

محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطایی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمایی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... علت را پرسید. طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می‌نمود. هر بار که نفسم وسوسه می‌کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.

شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می‌دارند.

از مهمترین شاگردان وی می‌توان به ملاصدرا اشاره نمود.

نکته اخلاقی :

اگر شب در حال درس یا مطالعه بودید حتما از باز بودن درب اطمینان حاصل کنید ضمنا در اطاقتان هم حتماً شمع داشته باشید

چون برق با کسی شوخی ندارد !!!

۱۲ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

مسیر زندگی ... {4}

بعد خندید و گفت: بابا از حرفام ناراحت نشین‌ها ..

شما اگه مسئول هم بشین، مثل همون مسئولی می‌شین که الان در بحث سیاسی بهش گیر میدین

و می‌گین: فقط کار خودش رو می‌کنه و بقیه رو به حساب نمی‌آره! بعد با چشمانی نمناک به من نگاه کرد و گفت: ..

بابا جون! به خدا دوستت داریم، اما حال و روز ما بیشتر براتون مهم باشه!!!

فقط فهمیدم زندگی کلاسی است که درس‌ها و عبرت‌هاش، رایگان به ما مهارت‌ها رو می‌آموزند.

فقط کافی است «توجه کنیم»، «بخواهیم»، «ببینیم»، «بشنویم» و «بکار ببریم».

.: برداشت‌ها

ما ابعاد مختلف معنوی، اجتماعی، زیستی، عاطفی، اقتصادی و ... داریم. نباید در یکی رشد کاریکاتوری کنیم وگرنه تعادل شخصیت مان به هم می خورد.

ما به عنوان انسان احتمال خطا در تفکر و رفتارمان داریم. برای دفع ضرر خود را در آینه نظر، تجارب، پیشنهاد و انتقاد خیرخواهان خود ببینیم.

بزرگ‌ترین عیب ما، غفلت از عیوب خودمان است و زیر ذره‌بین قرار دادن عیوب دیگران است.

گفتگو و مذاکره در خانواده سلامت روان خانواده را افزایش می‌دهد.

مدیر و سرپرست متعادل، نقش کلیدی در ایجاد خانواده متعادل دارد.

کتاب خانواده متعادل نوشته دکتر محمدرضا شرفی نشر انجمن اولیاء و مربیان را مطالعه کنیم [1] .

پانوشت:

[1]. ماهنامه خانه خوبان، معاونت فرهنگی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، ش46، مهرماه سال 1391.


۱۲ شهریور ۹۲ ، ۰۹:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین میم

وام

مسافری شیک پوش داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت . وقتی شماره اش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری به مبلغ 5000 دلار داده . کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی دارد و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش را که دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آن هم فقط برای دو هفته کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گران قیمت را گرفت و ماشین را به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد .
.
.
خلاصه مرد بعد از دو هفته همان طور که قرار بود برگشت 5000 دلار + 15.86 دلار کارمزد وام را پرداخت کرد . کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت : " از این که بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم . " و گفت ما چک کردیم و معلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که 5000 دلار از ما وام بگیرید؟
مسافر یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت : " تو فقط به من بگو کجای نیویورک می توانم ماشین 250.000 دلاری را برای 2 هفته با اطمینان خاطر و با فقط 15.86 دلار پارک کنم!!!

۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری