داستانک

تجارب دیروز برای زندگی فردا

سوال شتر؟؟؟؟

بچه شتر : مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است . آیا می تونم ازت بپرسم ؟
شتر مادر : حتما عزیزم . چیزی ناراحتت کرده است ؟
بچه شتر : چرا ما کوهان داریم ؟
شتر مادر : خوب پسرم . ما حیوانات صحرا هستیم . در کوهان آب و غذا ذخیره می کنیم تا در صحرا که چیزی پیدا نمی شود بتوانیم دوام بیاوریم .
بچه شتر : چرا پا های ما دراز و کف پای ما گرد است ؟
.
.
شتر مادر : پسرم . قاعدتا برای راه رفتن در صحرا و تندتر راه رفتن داشتن این نوع دست و پا ضروری است .
بچه شتر : چرا مژه های بلند و ضخیم داریم ؟ بعضی وقت ها مژه ها جلوی دید من را می گیرد .
شتر مادر : پسرم این مژه های بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که چشم هاى ما را در مقابل باد و شن های بیابان محافظت می کنند .
بچه شتر : فهمیدم . پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان هستیم . پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژه هایمان هم برای محافظت چشم هایمان در برابر باد و شن های بیابان است !
بچه شتر : فقط یک سوال دیگر دارم !
شتر مادر : بپرس عزیزم .
بچه شتر : پس ما در این باغ وحش چه غلطی می کنیم ؟


مهارت ها ، علوم ، توانایی ها و تجارب فقط زمانی مثمرثمر است که شما در جایگاه واقعی و درست خود باشید .
پس همیشه از خود بپرسید الان شما در کجا قرار دارید ؟

۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۴۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امید نوری

مسیر زندگی ... {3}

نتونستم جلوی خنده خودم رو از کارهای بامزه دخترم بگیرم.

بی‌صبرانه منتظر پاسخ بودم.

نخواست زیاد منتظرم بذاره.

سری تکان داد و گفت: سرعتم در کل مسیر زیاد که نبود، بود؟ جاده هم که خلوت بود، مگه نه؟ ولی...

ولی ما دیدیم که شما چقدر ترسیدین. البته حق هم دارین؛ چون احساس مسئولیت می‌کنین.

گفتم: ترسیدم؟! دیگه چکار باید می‌کردم؟

گفت: قبول دارم کارم درست نبوده اما...

اما، باباجون! از خودتون یاد گرفتم که به بزرگ‌ترم احترام بذارم و با احترام نظرم را بگم.

خب من نظرم را می‌گم، اگه اشتباه می‌کنم شما راهنمایی‌ام کنین.

شما راننده این ماشین هستین و از اون مهم‌تر، راننده و مسئول ماشین خانواده و یا بهتر بگم مدیر زندگی هستین. چرا؟

چرا شما مانند بسیاری از مردان فامیل، همیشه فرمان مدیریت‌تون به یک سمت ثابته؟

اگه فرمان زندگی فقط روی سیاست یا فوتبال یا کار یا ... ثابت نگه داشته بشه، خطرناک نیست؟

راننده خانواده هر طور برونه، از دوربین مخفی خدا، در امان می‌مونه و جریمه نمی‌شه؟

ماشین خانواده با خواب بودن راننده‌اش، تصادف نمی‌کنه؟

زندگی منشوریه که هزار بعد و پیچ و خم داره.

شما هم باید متناسب با مسیر زندگی، ماشین خانواده را برونین.

چند دقیقه پیش، توی پارک اصلا متوجه نشدین موقع چایی درست کردن، دست مامان چسبید به کتری و تاول زد!

نه، برای اینکه اونجا هم با فامیل و دوستان بحث سیاسی می‌کنین.

فقط گاهی به من گفتین چرا مثل قبل مطالعه نمی‌کنم، اما شده بیایین تو اتاقم کمی بنشینین پای درد و دلم.

بابا! من سیاسی نیستم، اما شنیدم توی پارک از کار یه مسئولی ناراحتین که چرا به نظر دیگران احترام نمی‌ذاره!


پایان ماجرا را فردا دنبال کنید ...

۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین میم

کنکور

اگر داوطلبی در کنکور قبول نشد هیچ تقصیری نداردچرا که سال فقط 365 روز است.
در حالی که:

1) سال 52 جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط

برای استراحت است

به این ترتیب 313 روز باقی میماند.

2) حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی

است که به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق

برای یک فرد نرمال مشکل است.

بنابراین 263 روز دیگر باقی میماند.

3) در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است

که جمعا" 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند.

4) اما سلامتی جسم و روح روزانه

1 ساعت تفریح را میطلبد که جمعا" 15 روز میشود.

پس 126 در روز باقی میماند.

5) طبیعتا" 2 ساعت در روز برای خوردن

غذا لازم است که در کل 30 روز میشود.

پس 96 روز باقی میماند.
ادامه مطلب...
۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۱۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امید نوری

مشکل بیمارستان

چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شونددر محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند ،بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آوردهبودند. دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که«پوکی جانسون» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد، دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد!

۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۰۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

موضوع انشا؟

نام و نام خانوادگی : کاظم بی نام؛ کلاس: دبستان
موضوع انشا: سال گذشته را چگونه گذراندید؟
قلم بر وسط سفید کاغذ می گذارم و فشار می دهم تا انشاءام آغاز شود. سال گذشته سال بسیار خوبی و پر برکتی می باشد. سال گذشته پسرخاله ام زیر تریلی چرخ رفت و له گشت و ما در مجلس ترحیمش شرکت کردیم و خیلی میوه و خرما و حلوا خوردیم و خیلی خوش گذشت. ما خیلی خاک بازی کردیم. من هر چی گشتم پسرخاله ام را پیدا نکردم. در آن روز پدرم مرا با بیل زد، بدون بی دلیل! من در پارسال خیلی درس خواندم ولی نتوانستم قبول شوم و من را از مدرسه به بیرون پرت کردند. پدرم من را به مکانیکی فرستاد تا کار کنم و اوستای من هر روز من را با زنجیر چرخ می زد و گاهی موقع ها که خیلی عصبانی می شد من را به زمین می بست و دو سه بار با ماشین یکی از مشتری ها از روی من رد می شد. من خیلی در کارهای خانه به مادرم کمک می کنم.
مادرم من را در سال گذشته خیلی دوست می داشت و من را خیلی ماچ می کند ولی پدرم خیلی حسود است و من را لای در آشپزحانه می گذاشت. در سال گذشته شوهر خواهرم و خواهرم خیلی از هم طلاق گرفتند و خواهرم بسیار حامله است و پدرم می گوید یا پسر است یا دوقلو، ولی من چیزی نمی گویم چون می دانم که بچه ای به این اندازه از هیچ کجای خواهرم در نخواهد آمد! در سال گذشته ما به مسافرت رفتیم و با قطار رفتیم. من در کوپه بسیار پدرم را عصبانی کردم و او برای تنبیه من را روی تخت خواباند و تخت را محکم بست و من تا صبح همان گونه خوابیدم! پدرم در سال گذشته خیلی سیگار می کشد و مادرم خیلی ناراحت است و هی به من میگوید: پدر سگ، ولی من نمی دانم چرا وقتی مادرم به من فحش می دهد، پدرم عصبانی می شود! در سال گذشته ما به عید دیدنی رفتیم و من حدودا خیلی عیدی جمع کرده ام، ولی پدرم همه آن ها را از من گرفت و آنتن ماهواره ای خرید که بسیار بد آموزی دارد و من نگاه نمی کنم و پدرم از صبح تا شب شوهای بی ناموسی نگاه می کند و بشکن می زند. پدرم در سال گذشته رژیم گرفته است و هر شب با دوست هایش آب و ماست و خیار می خورند و می خندند، گاهی وقتا هم آب با چیپس و ماست موسیر.
..... من خیلی سال گذشته را دوست دارم

۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۰۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امید نوری

فوت!!!!!!!!!!

داشتم با ماشینم می رفتم سر کار که موبایلم زنگ خورد گفتم بفرمایید الووو.. ، فقط فوت کرد ! گفتم اگه مزاحمی یه فوت کن اگه میخوای با من دوست بشی دوتا فوت کن . دوتا فوت کرد . گفتم اگه زشتی یه فوت کن اگه خوشگلی دوتا فوت کن دوتا فوت کرد . گفتم اگه اهل قرار نیستی یه فوت کن اگه هستی دوتا فوت کن دوتا فوت کرد . گفتم من فردا میخوام برم رستوران شاندیز اگه ساعت دوازده نمیتونی بیای یه فوت کن اگه میتونی بیای دوتا فوت کن دوباره دوتا فوت کرد . با خوشحالی گوشی رو قطع کردم فردا صبح حسابی بخودم رسیدم بهترین لباسمو پوشیدم و با ادکلن دوش گرفتم تو پوست خودم نمی گنجیدم فکرم همش به قرار امروز بود داشتم از خونه در میومدم که زنم صدام کرد و گفت ظهر ناهار میای خونه؟ اگه نمیای یه فوت کن اگه میای دوتا فوت کن

۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

نهار؟؟؟؟؟؟؟؟

شنبه
مرد : امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین ، امروز قراره من و زری با هم بریم «فال قهوه روسی یخ زده» بگیریم . میگند خیلی جالبه ، همه چی رو درست میگه . به خواهر شوهر زری گفته « شوهرت برات یه انگشتر بزرگ میخره » خیلی جالبه نه ؟ سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیا

یکشنبه
مرد : عزیزم ، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین ، امروز قراره من و زری بریم برای کلاسهای «روش خوداتکایی بر اعتماد به نفس» ثبت نام کنیم . هم خیلی جالبه ، هم اثرات خوبی در زندگی زناشوئی داره . تا برگردم دیر شده . سر راه یه چیزی از بیرون بگیر و بیا

دوشنبه
مرد : عزیزم ، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین امروز قراره من و زری با هم بریم «شو»ی «ظروف عتیقه» . میگن خیلی جالبه، ممکنه طول بکشه، سر راه یه چیزی از بیرون بگیر و بیار

سه شنبه

ادامه مطلب...
۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری