داستانک

تجارب دیروز برای زندگی فردا

خاک بر ...

ساعد مراغه ای از نخست وزیران عهد پهلوی نقل کرده است:
زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم.
اما وی با بی اعتنایی تمام سری جنباند و گفت:" خاک بر سرت کنم؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!"
گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم؛ آن هم با قیافه ایی حق به جانب. باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت:" خاک بر سرت کنم؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!"
شدیم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت:" خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو...؟!"
شدیم وزیر امور خارجه گفت: "فلانی نخست وزیر است ...خاک بر سرت کنم!"
القصه آنکه شدیم نخست وزیر و این بار با گامهای مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد. تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت:" خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش باشی !" من که یک نفر رو می شناسم مثل همسر ساعد مراغه ای به تمام قضایا نگاه می کنه. شما چی؟

۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۵۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

رفتگر

- خسته نباشین خانم دکتر ، یه مریض اورژانسی دارین ، تصادف کرده اوضاع و احوالش اصلاً خوب نیست .
خیلی خوب زود بیارینش داخل
کمی بعد ...
چی شد ؟ پس چرا نمیارینش ؟ نکنه خدایی نکرده تموم کرد ؟
- هنوز نه ولی اگه همین جوری لجبازی کنه احتمالش خیلی زیاده
چطور مگه ؟ چی شده ؟
- کلی ازش خون رفته میگه : « من بیمارستان نمیام ، منو ببرین خونه مون »
.
.
خوب اگه مشکل مالی داره حالا بیارین هزینه هاشو یه کاری می کنیم
- نه بحث هزینه نیست ، خیلی جالبه میگه : « با این لباسا نمی تونم بیام ، خیلی بد میشه ، مایه ی خجالت میشم » ، فکر می کنه می بریمش واسه سخنرانی
عجب آدمیه ! خوب مگه چشه لباساش ؟
- هیچی بابا بنده خدا رفتگره
وای خدای من ...
- چی شد خانم دکتر ؟ خانم دکتر کجا میرین ؟
بابامه . . . بابا . . . بابا . . .

۱۰ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امید نوری

نامه

یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی ج پ مورگان نامه‌ای بدین مضمون نوشته است :

می‌خواهم در آنچه اینجا می‌گویم صادق باشم، من 25 سال دارم و بسیار زیبا، با سلیقه و خوش‌اندام هستم.
آرزو دارم با مردی با درآمد سالانه 500 هزار دلار یا بیشتر ازدواج کنم.
شاید تصور کنید که سطح توقع من بالاست ، اما حتی درآمد سالانه یک میلیون دلار در نیویورک هم به طبقه متوسط تعلق دارد چه برسد به 500 هزار دلار.
خواست من چندان زیاد نیست، هیچ کس درآنجا با درآمد سالانه 500 هزار دلاری وجود دارد؟آیا شما خودتان ازدواج کرده‌اید؟
سئوال من این است که چه کنم تا با اشخاص ثروتمندی مثل شما ازدواج کنم؟
چند سئوال ساده دارم:
1- پاتوق جوانان مجرد کجاست ؟
2- چه گروه سنی از مردان به کار من می‌آیند ؟
3- چرا بیشتر زنان افراد ثروتمند ، از نظر ظاهری متوسطند ؟
4- معیارهای شما برای انتخاب زن کدامند ؟

امضا ، خانم زیبا
.
.
.
و اما جواب مدیر شرکت مورگان :

ادامه مطلب...
۱۰ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امید نوری

مسیر زندگی ... {2}

با احترام گفت: باباجونم! اگه به یه سؤال من پاسخ بدین، همه چیز روشن می‌شه.
با خواهش همسرم قبول کردم که به سؤالش جواب بدم.
زیر زیرکی چشمکی به مامانش زد
و با احساس گفت: بابای گلم! ..
اگه من فرمان ماشین رو در کل مسیر ثابت نگه دارم و اصلاً به سمت راست یا چپ حرکت ندم، چی می‌شه؟

از سؤالش تعجب کردم. نگاهی به او و همسرم کردم و سرم رو تکان دادم.
همسرم که گفتگوی من و دخترم را دنبال می‌کرد، گفت: خب جوابش رو بده ببینیم چی می‌خواد بگه!

گفتم: خُب. معلومه دیگه، آخه این سؤال پرسیدن داره؟ حتماً یه نقشه‌ای تو سرتون دارین!

با هم زدن زیر خنده. دخترم گفتم: جوون من بگو کار دارم.

نفس عمیقی کشیدم و با سردی گفتم: خب تصادف می‌کنیم و احتمالاً آسیب ببینیم. نمی‌دونم شاید هم پلیس جریمه‌مون کنه.

با تبسم گفت: آفرین بابا! درست گفتین.
بعد به مامانش گفت: فعلاً دستم به فرمان بنده، شما بابایی رو تشویق کنین. یه جایزه هم پیش من دارن!


ماجرا را دنبال کنید ...
۱۰ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین میم

مسیر زندگی ...

وقتی جمعه گذشته از پارک بر می‌گشتیم، دخترم اصرار کرد که کمی بیرون شهر رانندگی کنه.

تازه گواهینامه‌اش رو گرفته بود و من خیلی به رانندگیش اعتماد نداشتم.

با اشاره همسرم قبول کردم و اون پشت فرمان نشست.

همه چیز تو مسیر به خوبی می‌گذشت تا اینکه متوجه شدم ماشین به سمت شانه خاکی جاده می‌ره.

به دخترم نگاه کردم، با اینکه خواب نبود ولی فرمان را نمی‌چرخوند.

ناخودآگاه، داد زدم: آهای! چه کار می‌‌کنی؟ با خنده و خونسردی گفت: هیچی! می‌بینین که دارم رانندگی می‌کنم.

با گرهی که به ابروهام انداختم، فرمان را به سمت مسیر اصلی برگرداند و به راهش ادامه داد.

چیزی نگذشت که دوباره دیدم ماشین داره به سمت شانه خاکی سمت چپ می‌ره.

داد زدم و گفتم: ببینم خوابت می‌آد؟ معلومه داری چه کار می‌کنی، نکنه می‌خوای ما رو به کشتن بدی؟!

دوباره خندید و گفت: نه سرحال سرحالم. بابا می‌شه برگردین و مسیر پشت سرتون رو ببینین. با اصرار او برگشتم و نگاهی به پشت سرمون کردم و با تعجب گفتم: که چی؟

گفت: جاده خلوت خلوته. نه؟ جلوی ما هم ماشینی تو خیابون نیست. درسته؟

حواسم هم خیلی جَمعه و با احتیاط چند تا مانور اومدم!

هنوز حرفش تموم نشده بود که با تعجب گفتم: عمداً این طوری رانندگی کردی؟ مگه ...


باقی ماجرا در قسمت بعدی


۰۹ شهریور ۹۲ ، ۰۹:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین میم

شوخی شغلی ...

زن با عصبانیت رو به شوهرش کرد

گفت: تو اصلا به من توجه نداری کمی از همسایه مان که باغبان است یاد بگیر.

هر وقت می خواهد زنش را صدا کند می گوید: گل سرخم بیا.گل نرگسم. بیا...

مرد که دل خوش از زنش نداشت و شغلش هم آهنگری بود، گفت:

باشد من هم نسبت به شغلم تو را صدا می زنم

و از فردا صبح زنش را این طور صدا زد:

ای مته قلبم بیا. ای سوهان روحم بیا ای پتک و چکش مغزم بیا ...

۰۹ شهریور ۹۲ ، ۰۹:۰۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین میم

نصیحت


توی فرودگاه یکی بود که پشت سر هم سیگار می کشید. یکی دیگه رفت جلو گفت : بخشید آقا ! شما روزی چند تا سیگار می کشین ؟ طرف جواب داد : منظور ؟ طرف جواب داد : منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع می کردین ، به اضافه ی پولی که به خاطر سلامتیتون خرج دوا و دکتر می کنین ، الان اون هواپیمایی که اونجاست مال شما بود ! طرف با خونسردی جواب داد : تو سیگار می کشی ؟ - نه ! هواپیما داری ؟ - نه ! به هر حال مرسی بابت نصیحتت ، ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه !!!

۰۸ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۲۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امید نوری